آرمیا جونمآرمیا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 7 روز سن داره

آرمیا هدیه ای از طرف خدا

گردش با آرمیا

پسر گلم مثل مامانش ددریِ. وقتی هر کدوممون لباس می پوشیم آرمیا اصرار داره ببریمش دَدَه.....با دست در رو نشون می ده و می گه دده.... برای همین یه روز به درمیون که باباش خونه است ، سعی می کنیم آرمیا رو ببریم دده . روز پنج شنبه 21 خرداد هم قرار شد بریم بیرون و مهمون مامان (بنده ) بشیم  . آقا بستنی خیلی دوست داره ولی من بستنی مخلوط براش گرفتم و آرمیا بخاطر ترش مزه بودنش دوست نداشت و آبرومون رو توی بستنی فروشی برد. چون بستنی رو می خورد و رشته های فالوده رو از دهنش بیرون می انداخت  بعدش کلی توی کالسکه آواز خوند و شیطونی کرد تا رسیدیم پارک کودک....اونجا سوار تاب و سرسره شد و کلی بازی کرد و بهش خوش گذشت.....شبم رفتیم شامو بیرون خوردیم که...
23 خرداد 1394

تاتی تاتی

آرمیا جونم از تاتی کردن خوشش میاد. وقتی برای اولین بار تونستی از مبل بگیری و خودت بلند شی و بایستی ، ازت عکس گرفتم. چه ذوقی داشتیم. هم خودت ، هم پدر جون اینا و من ....الهی همیشه روی پای خودت بایستی و پاهات سالم و قوی باشن.     ...
21 خرداد 1394

به به

آرمیا جون شما خیلی موز دوست نداری ، اما من دوست دارم شما موز بخوری چون میوه مقوی و خوبیه. تا اینکه یه روز تصمیم گرفتیم موزه رو بدیم دست خودت که بخوریش. شما هم از این استقلال خیلی خوشت اومد و همه لباس و سر و صورتت رو با موز کثیف کردی. ولی خیلی بهت مزه داده بود و یک موز رو نوش جون کردی. ببین چه عسلی شدی     ...
21 خرداد 1394

تولد مامان

17 خرداد تولدم بود. پدر جون مثل هر سال زودتر از همه یادش بود. برای همین جمعه 15 خرداد که رفتیم خونه شون ، ناهار از بیرون سفارش داده بود . چون می دونست مامان فرزانه کباب خیلی دوست داره ، سفارش کباب داده بود . مامانی و خاله جونم هدیه خریده بودن و دست لباس مجلسی خوشگل. عصر هم پدرجون کیکی که سفارش داده بود گرفت. و بابا محسن هم 50 هزار تومن هدیه داد. دست همشون درد نکنه. شما آقا سپری گل هم که کلا عاشق کیک و دست دستی و نی ناش ناش هستی . کنارتون خیلی بهم خوش گذشت. مخصوصا امسال که آقا پسر یکساله خودمم کنارم در جشن تولد 30 سالگیم بود. دوست دارم. فقط از شما عکس گرفتم که می ذارمشون اینجا   ...
21 خرداد 1394

حرفهای مادرانه

همه چیز از اون شبی شروع شد که مثل هر شب داشتم نگاه صورت پاک و معصوم و قشنگت می کردم که توی خواب ناز بودی تا خوابم ببره. یهو وحشت شب منو ترسوند نکنه یه روز قبل از اینکه همه حرفامو بزنم و خیلی چیزا رو یادت بدم بمیرم. اونوقت خیلی از حرفای مادرانه رو بهت نزدم و اون دنیا افسوس می خورم . فردا صبح که از خواب پا شدم و اومدم اداره تصمیم گرفتم هر از گاهی چیزایی که باید یاد بگیری و برای آینده ات مهمن ؛ توی یه برگه یادداشت کوچیک بنویسم ، بعدشم چسبوندم زیر شیشه میزی که اداره توش کار می کنم به خاله عاطفه هم با شوخی سپردم اگه مردم آرمیا که بزرگ شد بیا این میز رو بخره تا همه حرفای مادرش رو توی زندگی انجام بده تا خیال من راحت شه. امروزم تصمیم گرتم ازشون عکس ...
21 خرداد 1394

عروسی عروسی با فامیلا روبوسی

سلام پسرم. خوبی نازنینم؟ قربون شکل ماهت برم. امروز اومدم که عکسهای حضور شما شازده رو در عروسی شهره جون (دختر عمه ام ) بذارم. این اولین بار بود که توی مراسم عروسی شرکت می کردی. منم ازت خیلی راضی بودم چون فوق العاده پسر خوبی بودی. بیشتر پیش مامانی بودی اما اذیتمون نکردی. فقط دست می زدی و می رقصیدی و مراسم برات جالب بود. عروسی 25 اردیبهشت 94 بود که به گل عروسی و شازده دوماد تبریک می گیم. شب عروسی پسرم در جایگاه عروس و دوماد نشسته. اقا دوماد یکساله ان شاءالله عروسی خودت   این عکس توی مراسم حنابندونشون بود   ...
2 خرداد 1394
1